بازرسان و نمایندگان سازمان ملل و صلیب سرخ به اردوگاه آمدند.
هرچه از سید علی اکبر ابوترابی از شکنجه ها و بد رفتاری های بعثی ها پرسیدند
حاج آقا چیزی نگفت و شکایتی نکرد.
بعد از رفتن بازرسان و نمایندگان صلیب سرخ ، افسر بعثی
پیش سید علی اکبر ابو ترابی رفت و به او گفت :
ما که شما را شکنجه کردیم و تا توانستیم اذیت کردیم ،
این را هم میدانیم که از ما نمی ترسی ، پس چرا به آنها چیزی نگفتی
و شکایتی نکردی ؟
حاج آقا گفت : ما دوتا مسلمان هستیم ، با هم دعوامان شده
ولی نباید دعوای خود را پیش کفار ببریم.
افسر بعثی نگاهی به سید علی اکبر ابوترابی کرد.
کلاه خود را از سر برداشت و با عصبانیت به زمین کوبید و لگدمال کرد
و از آن روز یکی از مریدان حاج آقا شد.
اصلا این خاطره را با بد اخلاقی های این روزها مقاسه نکنید
چون ربطی به هم ندارد و ظاهرا قرار نیست شهدا الگو ی عملی باشند ،
فقط باید پلکانی باشند برای سوء استفاده بعضی ها.